****************عاشقانه ها**************
بوی عطری آشنا
تو را یکروز بیدار خواهد کرد،
حتا اگر یکعمر
خوابیده باشی
زیرِ سنگی سرد!
•
بیقرارم
درستْ مثل اسبی که چند لحظه قبل،
حادثه را بو کشیده باشد!
•
خورشید
گرفتهتر از آن است که بشود گفت: غروب.
حتمن مردی از رفتن مانده است
یا زنی از آمدن!
•
قایقی که از دریا برنمیگردد
یا اسیرِ توفان شده است
یا غمِ قایقران!
•
تو ماه بودی
و اینرا میشد از مردانی فهمید
که وقتِ آمدناَت
تمییز کردنِ پنجرهها را بهانه میکردند
و زنانی که
به قهر از خانه میرفتند!
•
هوا سرد باشد وُ
دلاَت گرم؛
اما به اجاقی روشن
جایی زیر برفها مدفون!
•
نه من قصهاَم
نه تو قصهنویس؛
پس اینهمه تعلیق برای چیست؟!
•
از هر جهت که بیایی
مرا خواهی یافت.
در من هنوز میسوزد
آتشی که وقتِ رفتن افروخته بودی!
•
پلنگِ چشمهای تو اَم
خشم که میگیری
بهسمتِ خودم خیز برمیدارم!
•
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم.
انگار به اشتباهْ جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشم!
نوشته های رضا کاظمی